تا نهان سازم از تو بار دگر


راز این خاطر پریشان را

می کشم بر نگاه ناز آلود


نرم و سنگین حجاب مژگان را


دل گرفتار خواهشی جانسوز


از خدا راه چاره می جویم

پارساوار در برابر تو


سخن از زهد و توبه می گویم


آه ... هرگز گمان مبر که دلم


با زبانم رفیق و همراهست

هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ


کی تو را گفتم آنچه دلخواهست


تو برایم ترانه می خوانی


سخنت جذبه ای نهان دارد

گوئیا خوابم و ترانهٔ تو


از جهانی دگر نشان دارد


شاید این را شنیده ای که زنان


در دل (آری) و (نه) به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند


راز دار و خموش و مکارند


آه ، من هم زنم ، زنی که دلش


در هوای تو می زند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف


دوستت دارم ای امید محال